خبرگزاری فارس: دانشآموختگان دانشگاه صنعتی شریف با صدور بیانیهای تأکید کردند: ما دوستان و همدرسان مصطفی با صدای بلند آنچنان که همه جهان بشنود اعلام میکنیم هزاران مصطفی احمدیروشن در ایران آماده پیوستن به کاروان سرخ شهدا هستند
(( زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است
سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند...
و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربلای عشق آسانتر بریده شوند؟؟...
و مگر نه آنکه از پسر آدمی عهدی ازلی ستانده اند که حسین (علیه السلام)
را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟...
و مگر نه آن که خانه تن راه فرسودگی می پیماید تا خانه روح آباد شود
و مگر این عاشق بی قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی که کره زمین باشد
برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده اند؟؟؟....
و مگر از درون این خاک نردبانی به آسمان نباشد جز کرمهایی فربه و تن پرور بر می آید؟
پس اگر مقصد را نه اینجا در زیر سقفهای دلتنگ و در پس این پنجره های کوچک
که به کوچه ایی بن بست باز می شوند
نمی توان جست....
پس بهتر آنکه پرنده روح دل در قفس نبندد.....
پس اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر...
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد. ))
شهید سید مرتضی آوینی
پدر و مادرش پزشک بودند.تک فرزند بود و بچه پولدار . هیچی کم نداشت. زندگی خوب ، ماشین مدل بالا ، خونه ی بزرگ توی بالا شهر تهران و ... یه روز پدر و مادرش برا اینکه توی خونه تنها نباشه ، دختر دائی اش رو آوردند تا پیشش بمونه. از روزی که دختر دائی اش اومد ، دردسراش شروع شده بود. مدام ازش می خواست تا باهاش رابطه نامشروع داشته باشه ، اما او هرگز زیر بار نمی رفت و می گفت : من کاری نمی کنم که دل امام زمان عج بشکنه و خدا ازم ناراحت بشه. به پدر و مادرش موضوع رو گفت ، اما اونا هم از دختر دائی اش دفاع کردند. محکم جلو شیطون ایستاد و گناه نکرد ، تا اینکه یه روز توی خیابون یه سید نورانی رو دید که بهش گفت: تو توی امتحانت قبول شدی ، برو دانشگاه. گفت : دانشگاه کجاست؟ سید جواب داد: جبهه! برو جبهه.
وسایلشو جمع کرد رفت جبهه. یه مدت توی دانشگاه جبهه بود و بعدش هم با شهادت فارغ التحصیل شد. رفت پیش امام زمانش.
مشکل بعضی از ما اینه که وقتی یه پولدار بهمون بگه: «اگه شما تو امتحان دانشگاه یا مدرسه قبول بشی ، من یه چک سفید امضاء بهت میدم» همه قبول می کنیم و تمام تلاشمون رو می کنیم تا به خاطر پول هم که شده قبول بشیم. اما خدای عزیزمون تو قرآنش فرموده :«شما جلو شیطون بایستید و گناه نکنین ، من هر چی بخواین بهتون میدم.» ولی بعضی از ما حرف خدامون رو قبول نمی کنیم.
جلو شیطون ایستادن شاید یه کمی سخت باشه ، اما غیر ممکن نیست. رضایت خدا مهمتره یا ....
آمده دادبود مرخصی. داشتیم در مورد جبهه با هم حرف می زدیم. لابه لای صحبت گفتم : « کاش میشد من هم باهات بیام جبهه » لبخندی زد و پاسخی که قانع شدم. گفت: « هیچ می دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است؟! همین که حجابت را رعایت کنی ، مبارزه ات را انجام داده ای »
کاش بعضی از دخترای شیعه می دانستند که اگر دشمن دیروز با گلوله قلب جوانان ما را هدف می گرفت ، امروز با تهاجم فرهنگی عفت و حجاب آنان را نشانه رفته است.
کاش می دانستند که اگر در خیابان جوانانی به آنها نگاه می کنند ، فقط از روی هوس است و برای چنین دختری غیر از ارضای شهوتشان ارزشی قائل نیستند
کاش بعضی از دختران می دانستند که اگر جوانی با دیدن چهره ی آنها به گناه بیفتد ، دل امام زمان عج می شکند.
کاش می دانستند که ممکن است مرد متاهلی با دیدن آنها ، نسبت به زنش که زیبایی کمتری دارد ، دلسرد شود و یک زندگی را فرو پاشند و کودکانی را یتیم کنند.
کاش این جمله ی آیت الله بهجت را درک می کردند که فرمود: « هر دختر شیعه با بی حجابی خود ، یک سیلی به صورت حضرت زهرا سلام الله علیها می زند» و دیگر حاضر نبودند صورت زهرای مرضیه را نیلی کنند...
صفحه قبل 1 صفحه بعد